من هر چه می دوم به شماها نمی رسم
دیری ست تشنه ام و به دریا نمی رسم
خطی کشیده اند میان من و شما
من هرچه سعی می کنم، آن جا نمی رسم
یخ بسته ست بعد شما چهار فصل شهر
با هر چه شعله، باز، به گرما نمی رسم
بیهوده ست بال زدن، ای پرندگان
با پر زدن، به آن همه بالا نمی رسم
جادوی عشق، روی درختان اثر گذاشت
آن ها رسیده اند، من اما نمی رسم
آن قدر رفته ام که خودم را گذاشته ام
یک روح خسته ام که به فردا نمی رسم
فاطمه شعبان زاده
شادی روح شهداء خصوصاً شهدای والا مقام روستای ده زیار صلوات
تاریخ : پنج شنبه 92/10/26 | 1:22 صبح | نویسنده : رضا | نظرات ()