از سبک بالان عاشق یادکن
سرخی خون، شقایق یاد کن
یاد کن ازجبهه های نور،نور
کای زبی یادی هزاران دیده کور
کوربادا هرکه عرفان راندید
اوج وصل جان به جانان را ندید
سردبادا،سرد،عشق دلقکان
گرمیِ عشق تو بر دلبستگان
جبهه ها! دل! مهبط سبحانیان
خانقاه و مجلس عرفانیان
از حمید عارف آنجا گفتگوست
صدهزاران نکته، موبه موست
از زبان صد ملائک گفتنش
باز می خواهدزبان وان هم کمش
در رد آرامشی در جبهه آ
دیده بر خاکِ جبهه سا
من به دنبال کرامت آمدم
«وانچه در وهم تو ناید» آمد«م»
در ردشادی به دریاها شدم
کوه را گشتم به صحراها شدم
آسمانها را به دنبالش زدم
صد زمین بر هم زدم از سوز دم
بر مزار «جبهه ای» راهم فتاد
ناگهان خاکش به قلبم غم نهاد
آنچه رادنبال بودم یافتم
از غمش صد شعر معنا بافتم
شادیم؟! فرسایش خواهش بود
خواهشم؟! صد درد را زایش بود
ای به دنبال تو جانها سوخته
جان «خرازی » به جانت دوخته
ای به دنبال تو«همت» آمده
در رد مردِ فتوت آمده
«باکری» سردارخونین بال جنگ
ای که برقلبی ندارد یاد، ننگ
ای عزیز عاشقان جاودان
برمَنَت یک ذره ی خاکی فشان
فارق حقی زباطل ، لیک کو
دیده ی حق آشنای درد خو
من غروب عشق در دل کاشتم
جان خود از مهر تو انباشتم
جبهه پایان نیست ، مقصد هم نبود
زنده یاد جبهه ، در قلب شهود
لیک بازار شهادت گرم بود
تا که عطر جبهه خلقی را ربود
گر به دنبال هوایش آمدی
در رد محراب آتش آمدی
نزد آنان رو که فکر جبهه اند
قلبهای پاک وبکر جبهه اند